روی ریل زندگی

من یک مدرس زبان هستم.در مورد روزمرگی های زندگی، تجارب، و دیدگاههایم مینویسم. اینگونه رد روزهای زندگی ام را ثبت میکنم.

آخرین مطالب

یک پنجشنبه دوست داشتنی

چهارشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۴۸ ق.ظ

چهارشنبه هفته پیش وقتی پوشه حضور و غیاب را به منشی تحویل می دادم برای بار دوم دو کلاس جدید به من پیشنهاد داد. من که دل خوشی از مدیر موسسه ندارم اولین چیزی که به ذهنم رسیدگفتن یک نه جانانه بود. همین که مسیر موسسه تا خانه را طی می کردم با خودم گفتم شاید بد نباشد با گرفتن کلاس جدید برنامه روزمره ام را یک تغییر اساسی بدهم. کلاس های پنجشنبه بعد از ظهر که یک معلم نا معقول و هوس باز دارد را کنار بگذارم به جایش بروم دو ساعت تدریس کنم و عصر های ناخوش پنجشنبه را به اوقات خوش تری تبدیل کنم. اولش خودم هم نمی توانستم با این منطق کنار بیایم چون برای کلاسی که خودم به عنوان هنرجو حضور داشتم شهریه کلانی پرداخته بودم و دل کندن از موسسه دوست داشتنی ام ،جایی که به آموخته هایم محوریت بخشیده کار سختی بود. با خودم گفتم آدم هر وقت فهمید مسیری را اشتباه رفته باید مسیرش را تغیر دهد و الا ادامه مسیر نادرست هرگز منطقی نیست. وقتی برگشتم خانه محل کارم تعطیل شده بود. صبح روز بعد تماس گرفتم و گفتم برای کلاس جدید آمادگی دارم و همان روز کلاس تشکیل شد. چقدر وقتی بچه های کلاس جدید را دیدم به وجد آمدم. همه بچه های درس خوان و مودب و با انگیزه هستند و خدا می داند که چقدر از این تصمیم ناگهانی که گرفتم خوشحالم. بعد از کلاس یک سر رفتم انتشارات جنگل همان فروشگاه مورد علاقه ام و یک سری کتاب جدید خریدم و بعد وقتی به میدان انقلاب رسیدم گفتم بگذار بروم سر همان کلاسی که دیگر کنار گذاشته ام اش. با خودم داشتم کلنجار می رفتم که بروم یا نه که دیگر به موسسه رسیده بودم . از پله ها بالا رفتم و توی پاگرد ایستادم صدای معلم شنیده می شد مثل همیشه مشغول دری وری گفتن و شخصیت پردازی خودش  بود . از لابلای در کلاس روی تخته را نگاهی انداختم . دیدم مثل همیشه حاشیه رفته کلیات را رها کرده و به جزییات مسخره یک داستان بچه گانه از ارنست همینگوی پرداخته. حالا مصصم تر و خوشحال تر از تصمیم آنی خودم راهم را کشیدم و برگشتم خانه. در بین مسیر یک مرغ بریان هم خریدم. وقتی کلید توی در انداختم ژنرال در را باز کرده نکرده چشم در چشم هایم دوخته بود و سکوت معنی داری که با نگاه تیزش چند سوال اساسی را از من میپرسید تا داخل خانه بدرقه ام کرد. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۲۶
ترنم ....

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی